ز قیل و قال تو گر خلق بو نبردندی


ز حسرت و ز فراقت همه بمردندی

ز جان خویش اگر بوی تو نیابندی


چو استخوان دل و جان را به سگ سپردندی

اگر نه پرتو لطفت بر آب می تابید


به جای آب همه زهر ناب خوردندی

اگر نه جرعه آن می بریختی بر خاک


ستارگان ز چه رو گرد خاک گردندی

گر آفتاب ازل گرمیی نبخشیدی


تموز و جمله نباتان او فسردندی

منزهی و درآمیختن عجب صفتی است


دریغ پرده اسرار درنوردندی

اگر نه پرده بدی ره روان پنهانی


ز انبهی همه پاهای ما فشردندی

ز پرده ها اگر آن روح قدس بنمودی


عقول و جان بشر را بدن شمردندی

گر آن بدی که تو اندیشه کرده ای ز زحیر


بتان و لاله رخان جمله زار و زردندی

چو صورتی نبدی خوب جز تصور تو


شراب های مروق ز درد دردندی

اگر خمش کنمی راز عشق فهم شدی


وگر چه خلق همه هند و ترک و کردندی